صبح با صدای ساعت بلند شدم، دیگه بدبخت شدم فقط 20 دقیقه وقت دارم برسم. لباسامو سریع پوشیدم و ساک تنیسمو برداشتم. موهام هم شونه نکرده بودم. حتی یه آب به صورتم نزدم...خیلی بد شد. حالا اتوبوس میخواد یه ربع دیگه بیاد مجبور شدم کل راه رو خودم برم. خیلی تند دوییدم فکر کنم تا حالا اینجور یندوییده بودم. وقتی رسیدم خانوم روزاکی از عصبانیت مثل لبو قرمز شده بود. مطمئنم مجبورم میکنه 1000 تا دراز نشست و 700 تا شنا و 200 دور زمین تنیس بزنم. ولی بر خلاف تصوراتم فقط واسه ثبت نام رفتیم و درحالی که فقط 1 دقیقه وقت مونده بود ثبت نام کردیم. خانوم روزاکی هیچی بهم نگفت و همین که اخم کرده بود رفت و رو صندلی مربی نشست. تا 5 دقیقه دیگه بازی شروع می شد. من انفرادی 2 بودم با شیرایشی کورانوسوکه. پیش تیم اونا هم خیلی ضایع شدم. از روز اول مدرسه هم بدتر بود. اول یه نفس عمیق کشیدم و رفتم دست و صورتمو آب زدم. موهامم کوتاه بود نه میشد بافتش نه میشد بست. یه جوری به زور دست و آب جمع و جورش کردم و اومدم بیرون. بعد خودمو گرم کردم و هدفون گذاشتم و منتظر موندم تا نوبتم بشه. فقط یه چیزی خیلی عجیب بود خانوم روزاکی هر از گاهی به من نگاه می کرد آروم موزیانه می خندید!
[ دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۶ ] [ 9:55 ] [ Ishiko ] [ ] صفحه 1...
ادامه مطلبما را در سایت صفحه 1 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : theprincessoftennis بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 10:27